جدول جو
جدول جو

معنی زیارت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زیارت کردن
(چَ / چِ زَ رَ / رِ دَ)
دریافتن مقام متبرک یا شخص متبرک. (آنندراج). اعتمار. زور. زیاره. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : اندر بشاورد به ناحیت پارس دو آتشکده است که آنرا زیارت کنند. (حدود العالم).
درراه خدا دو کعبه آمد منزل
یک کعبۀ صورت است و یک کعبۀ دل
تا بتوانی زیارت دلها کن
کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل.
خواجه عبداﷲ انصاری.
گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش هست موقر.
ناصرخسرو.
هر روز بامداد بر این کوهسار تند
ابری بسان طور، زیارت کند مرا.
مسعودسعد.
ثواب روزه و حج قبول، آن کس برد
که خاک میکدۀ عشق را زیارت کرد.
خواجۀ شیراز (از آنندراج).
می گویند حالا قبر وی حاضر است و مردم زیارت آن می کنند. (نفحات الانس جامی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
زیارت کردن
مسیتاریتن مسیتن مسیدن
تصویری از زیارت کردن
تصویر زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرات کردن
تصویر خیرات کردن
انفاق کردن چیزی در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصارت کردن
تصویر قصارت کردن
شستن، شستشو دادن، برای مثال امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ - ۲۷۲ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیامت کردن
تصویر قیامت کردن
کنایه از شور و غوغا کردن، هنگامه برپا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاست کردن
تصویر سیاست کردن
عقوبت کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ خوَرْ / خُرْ دَ)
افزودن. مزید کردن. تکثیر. فزودن. بسیار کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : این نام بر تو نهادیم... که تو ما را به ری خدمت کرده و سالار ما بودی. چنانکه تو در خدمت زیادت می کنی ما... محل و جاه فرمائیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 266). چون به میل زرین، چشم سرمه کنند از شب کوری و آب دویدن، چشم ایمن بود و در قوت بصر زیادت کند. (نوروزنامه). و سلطان او را نعمت و خواسته می داد و اعتماد بر او را زیادت می کرد و می نواخت. (نوروزنامه). و به هر وقت در عمارت ها و طلسمات قسطنطینه زیادت می کردند تا بدین درجت رسید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 71).
هیچ پیرایه زیادت نکند حسن ترا
هیچ مشاطه نیاراید از این خوبترت.
سعدی.
زاهدی مهمان پادشاهی بود... چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند. (گلستان).
مرا می بینی و میلم زیادت می کنی هر دم
ترا می بینم و میلم زیادت می شود هر دم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضیافت کردن
تصویر ضیافت کردن
مهمانی کردن مهمانی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفارت کردن
تصویر کفارت کردن
کفاره دادن: (دی سجده همی کردی کردی گنهی هایل می نوش گناهت را امروز کفارت کن)، (امیر معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
هنگامه کردن شور و غوغا و هنگامه بر پا کردن: قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خایی
فرهنگ لغت هوشیار
شستن شستشو دادن شستن: امام خواجه که بودش سر نماز دراز بخون دختر رز خرقه را قصارت کرد. (حافظ 90)
فرهنگ لغت هوشیار
ویچاردن، گواژیدن (به کنایت سخن گفتن) تعبیر کردن، سخن گفتن به کنایت
فرهنگ لغت هوشیار
پاک ساختن شخص کالبد یا عضوی از اعضای خویش یا چیزی دیگر را از پلیدی های ظاهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمارت کردن
تصویر عمارت کردن
بنا کردن، ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیانت کردن
تصویر صیانت کردن
حفظ کردن محفوظ داشتن مصون داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعت کردن
تصویر زراعت کردن
کاشتن و کشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاست کردن
تصویر سیاست کردن
تنبیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشارت کردن
تصویر بشارت کردن
مژده دادن خبرخوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نماریدن، فرمان دادن، رازگونگی، اندرز دادن، رایزنی نمودن بسوی چیزی بدست و ابرو و جز آن، فرمودن کسی را فرمان دادن، با حرکتی دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن برمز نمودن، تقریر کردن بیان کردن، شور کردن مشورت کردن، نصیحت کردن اندرز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در راه خدا دادن انفاق کردن در راه خدا چیزی بذل کردن بفقیران که ثواب آن باموات رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
دندیدن دغا کاری دغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
داد و ستد کردن بازرگانی کردن بازرگانی کردن داد و ستد کردن معامله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهارت کردن
تصویر طهارت کردن
((~. کَ دَ))
پاک کردن، شستن اندامی که کثیف باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبارت کردن
تصویر عبارت کردن
((~. کَ دَ))
تعبیر کردن، به کنایه سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیامت کردن
تصویر قیامت کردن
((~. کَ دَ))
هنگامه به پا کردن، کار بزرگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
Betray, Rat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
Monitor, Oversee, Supervise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitorar, supervisionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
предавать , настучать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
verraten, verpfeifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
monitorować, nadzorować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
зраджувати , зраджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
мониторить , контролировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خیانت کردن
تصویر خیانت کردن
zdradzić, donosić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نظارت کردن
تصویر نظارت کردن
моніторити , наглядати , контролювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی